زندگینامه شهیدموسی بحرانی دشتی

اصل ونسب

پدر شهيد موسي بحراني دشتي محمد فرزند ملاعلي است كه از اعقاب مشايخ دشتي به شمار مي رود و اجدادش در آن منطقه گذران عمر نموده اند ،آن محل را ميانخره گويند.هم اكنون از اقوام و اقارب اين خانواده در آنجا زندگي مي كنند . اين احتمال وجود دارد كه اين خانواده نسبشان به خانداني مي رسد كه از بحرين به بوشهر مهاجرت كرده اند و در بوشهر و دشتي ساكن شده اند دو خانداني كه از بحرين به بوشهر وارد شده اند همانطور كه در صفحه 42 و 45 فرهنگ نامه بوشهر نوشته آقاي حميدي آمده است آل عصفور و آل عاشور بوده اند . اجداد اين شهيد از دشتي بسوي تنگستان مهاجرت مي كنند و در روستاي باغك قريه اهشام كهنه مسكن مي گزينند. اين قريه را بدان جهت اهشام كهنه مي گويند كه اولين قريه در باغك بوده است و نام باغك را با خود همراه داشته است اما با وجود آمدن قراء نو و جديد مانند دهنو وجهي را مانند كهنه و نو بودن براي تشخيص آنها انتخاب نمودند و ده جديد را دهنو وباغك قديم را اهشام كهنه ناميدند. مادر شهيد شاه زينب نام دارد كه از زنان پاكدامن بوده و بهمراه همسرش محيطي پر از معنويت را براي پرورش نو نهالان خود آماده مي نمايند. محمد ملاعلي همواره ملازم مسجد بوده است و موقع اذان در هر نكته اي كه بوده اذان مي گفته است.

ولادت

شب بود فجر به انتظار مي رفت تا اينكه جرقه اي در دل زمين فلق را به تعظيم واداشت و صبح با همه زيبايي طلوع كرد و حلاوت طلعت خود را با ظرافت تولد اين مولود دو برابر كرد.عقربه ساعت هشت صبح 28 ماه مبارك رمضان از سنه 1342 هجري شمسي را نشان مي داد و صفير اقامه و اذان نويد بخش حيات اخگري از پاره هاي آتش بود .مولود توسط پدر، موسي نام گرفت اما علت انتخاب اسم به چه مناسبت بود؟پدر فرزند قبل از اين مولود را عيسي نام نهاده است و اين دو اسم هردو از اسامي پيامبران اولوالعزم است و از لحاظ آهنگ هم همخواني دارد. در جلد پنجم از كتاب معارف و معاريف نوشته حسيني دشتي صفحه 2151 چنين آمده است موسي مركب است از‹‹مو›› و ‹‹سي›› كه به زبان سرياني ‹‹مو››به معناي تابوت و ‹‹سي››به معناي آب است چون موسي را در ميان تابوت از آب گرفته بودند. لذا موسي نام سومين پيامبر اولوالعزم است و همچنين موسي نام هفتمين امام شيعيان است كه لقبش كاظم است و در زندان به شهادت رسيد. همين علل كافي است تا ما شيعيان فرزندانمان را چنين نامگذاري كنيم و اين پدر چه زيبا نامي را براي فرزند خود انتخاب مي كند.

امرار معاش

پدر به زور بازو طلب حلال نمود و خانواده را از تغذيه حرام بر حذر داشت ،كارگري مي كرد و پينه هاي دست را براي كارگري به شهادت برد. به چوپاني پرداخت و موسي در كنار بابا پدر را ياري مي نمود.چوپاني همان شغلي است كه حضرت امام صادق در موردش چنين مي فرمايد: ‹‹خداوند هيچ پيغمبري را به رسالت مبعوث نكرد جز اينكه از پيش وي را به چوپاني حيوانات واداشت تا از اين راه درس چوپاني انسانها را بياموزد.›› در خاك چنين معيشتي درختي ريشه مي زند كه ميوه اي بي عيب دارد و سرانجامي شيرين.

تحصيلات

روزها سپري شد،پدر و مادر پسر را تأديب و تربيت كردند كنون نهالي است كه احتياج به نگهباني دارد. كسوه علم و ادب را بر بلنداي قامتش تزيين نمودند و در محضر استاد معرفي كردند تا از درياي علم و فضل به فضيلت رسد. اين آرزو در زير سايه فقر گم شد و موسي پس از يك سال همراهي كاروان دانش اندوزان خرقه كار به تن پوشيد تا از معلمش انصاري خداحافظي كند. گرچه عضوي از اين خاندان از محضر علماي نجف بهره مند گشته بود و مي بايست دانش اندوزي در اين خانواده به ميراث گذاشته مي شد. پرونده تحصيلي وي در دبستان دادگر باغك تحصيل وي را تا كلاس اول نشان مي دهد و ايشان تااندازه اي مي توانسته است بنويسد و بخواند.

ازدواج

‹‹ النكاح سنتي فمن رغب سنتي فليس مني ›› رسول خدا (ص) مي فرمايد:ازدو.اج از من است و هر كس از آن روي گرداند از من نيست. روزگاران گام به گام كاروان دنيا را همراه بود و موسي بيست سالگي را در آيينه گذشت ايام ديد تا با ميلي ديگر مرحله اي نو از زندگي را بنا نهد و آن پيمان زنا شويي است. دختر خاله خود را بعنوان شريك زندگي انتخاب مي نمايد و با اين همسر قصه زندگي مشترك آغاز مي كند و در 19/6/62 اين خاطره در كتاب خاطراتش به ثبت مي رسد. اين زندگي زناشويي فقط 5 ماه و ده روز طول كشيد و از اين درخت غنچه اي نشكفت و ولدي بر جاي نگذاشت. مراسم عروسي موسي بسيار ساده و بي آلايش برگزار شد شايد هم علت آن اين بوده است كه حجله واقعي را در جاي ديگر جستجو مي كرد و خضاب را چيز ديگر مي دانست.

جبهه و جنگ

او كه در بحبوحه انقلاب در مكتب خميني بوي حسيني گرفته بود در سال 1359 نام خويش را در دفتر قافله وامقان كوي دوست يعني بسيج به ثبت رسانيد تا روزي اين عهد نامه را با جوهر خون امضاءنمايد. در آذرماه 1359 با تني چند از دوستان از جمله شهيد نعمت الله تهمتن عزم سفر كرد و پيكار با عدوان در ثامن الائمه را تجربه نمود و با نواي پيروزي به منزل بازگشت و دوباره عازم جبهه شد و گرد و غبار صحراي مناطق جنگي در عمليات رمضان را به خود ديد و در عمليات بيت المقدس نيز از خود رشادت نشان داد. در منطقه سوسنگرد از ناحيه سر مجروح گرديد و به بيمارستان مهر تهران منتقل شد و قريب به يك ماه تحت معالجه قرار گرفت. پس از بهبودي و مراجعت به منزل مجددا به ياري همرزمان خود در جبهه ها شتافت و كمتر به منزل مراجعت كرد و در سنگرهاي خون و شرف با شجاعت هر چه تمامتر از كيان اسلام و كشور پاسداري نمود. از فيض شركت در عمليات محرم بي بهره نگشت و براي دومين بار سلامتي خود را در طبق اخلاص گذاشت و از ناحيه پا و كمر مجروح شد و در يكي از بيمارستانهاي شهر مقدس قم مورد مداوا قرار گرفت. اين همه حضور خالصانه در جبهه ها و دو بار مجروح شدن كافي بود تا با خود بگويد كه من وظيفه خودم را در حد توانم براي دين و مملكتم انجام داده ام يا اينكه نياز به استراحت و تجديد قوا دارم ،اما اينگونه افكار در تخيلات او نمي گنجيد او انجام وظيفه را حضور در جبهه مي دانست و تجديد قوا را جنگيدن ،گويي خسته از ميدان نبود بلكه عاشق دلسوخته بود. همه اين فداكاريها نشان از يك روحيه بالا به نام شهادت طلبي دارد،اوپايان رسالت خود را مرگ سرخ مي داند،بدين منظور وصيت خود را به تاريخ 22/4/61 يعني يك سال و هفت ماه و هفت روز قبل از شهادت مرقوم مي كند.پس از عمليات محرم و مراجعت به منزل ضمن طلب حلاليت از اهل خانواده و حضور در گلزار شهدا براي آخرين بار چشم از زادگاهش بر مي گيرد و در عمليات خيبر آخرين لحظات عمر خود را با مرغان آسماني سپري مي نمايد و عاقبت در 29/11/62 در سن 20 سالگي همان سالي كه ازدواج كرده بود بر اثر استنشاق گاز شيميايي جان خود را به جان آفرين تسليم مي كند.در آن ايام برادرش عيسي نيز در جبهه حضور داشته كه خبر شهادت برادرش توسط شهيد حيدري به او مي رسد. همرزمان او عبارتند از:محمد دشتي – حميد بحراني دشتي – حاج حسنعلي تهمتن – ابراهيم دلاور و نعمت الله زائري.

تشييع و دفن

در آخرين ماه از سال 62 روز بيست و چهارم در حالي كه 25 روز از شهادت موسي بحراني دشتي مي گذشت پيكر پاكش از شهرستان دشتي به اهرم و سپس به زادگاهش باغك منتقل گرديد و در ميان انبوه مردم عزادار تشيع شد،نام حسين و طنين الله و اكبر عجب حال و هوايي به مراسم داده بود مادر در آن زمان يعني قريب به 20 سال پيش سفارش نمود در عزاي فرزندم كسي حق پوشيدن سياه ندارد كه او سفيد بخت است ،كسي حق گريه كردن ندارد كه او زنده است و خود نيز در مرگ فرزندش رخت سياه به تن نكرد. ششمين شهيد روستاي باغك كه بر روي دستان مردم خداجوي باغك تشيع و راهي ديار ابدي شد در گلزار بهشت عسكري اين روستا دفن گرديد. در مراسم شهيد اين شعر توسط گروه مقاومت و انجمن اسلامي و كتابخانه محل تكثير و پخش شد.

بيابانست،خصم و خلوت و شب/ رودتاشط خون غسلي بسازد/ شهيدان جمله كوچيدند و رفتند/ شبي خفته درون حجله خون/ مجاهدمی رودتسبیح برلب/نماید جان نثار راه مكتب/ چو دريايي خروشيدند و رفتند/ رداي عشق پوشيدند و رفتند/

سجاياي اخلاقي

عشق وافر به جبهه و حضور مستمر تا لحظه شهادت او را فردي شجاع و نترس بار آورده بود و با اين روحيه زبانزد همرزمان خود شده بود . معنويت در گستره رخسارش پيام از باطن طاهرش داشت ،خيلي بي تكلف بود و بي توقع از دنيا،علاقه او به دعا زايد الوصف بوده هميشه با ادعيه از جمله توسل و كميل و ندبه مأنوس بود .جانباز ره دين بود و اين جان نثاري را از ابوالفضل العباس آموخته بود هرگز آنچه را كه از وجود نازش هديه كرده بود بر زبان نياورد و تظاهر ننمود . بي ريا و بي تكبر و وجودي بي آلايش داشت و اين خصيصه ها او را به فردي دوست داشتني نزد اقوام و دوستان و همسايگان تبديل كرده بود او هيچ ارث و ميراثي در دنيا از خود بر جاي نگذاشت وظيفه خود را به خوبي مي دانست و هيچوقت احساسات قومي و قبيله اي او را از انجام وظيفه بنحو احسن باز نداشت . او با مسجد خو گرفته بود و از آنجايي كه خواستگاه بسيج مسجد بود او نيز يك بسيجي شد و او مسافت مسجد تا جبهه را چه پرشور طي نمود. بي اندازه به بنيانگذار انقلاب اسلامي عشق مي ورزيد و سفارش مي نمود فرمايشات ايشان را سرلوحه خود قرار دهيد. رغبت به اهل بيت عصمت و طهارت او را فداي حسين كرد و حتي در وصيت نامه خود به شهداي كربلا از كودك شش ماهه تا جوانان رشيد به عنوان الگوهاي شهادت اشاره مي نمايد.

خاطرات

‹‹اگر پاك بودم››

او را اينطور نديده بودم ،گهي كنار مزار شهيد تهمتن مي نشيند گاهي سر بر مزار شهيد دشتي حسيني مي سايد ،گاه با عكس شهيد حسيني نژاد سخن مي گويد ،همه قبور شهدا را يكي يكي سر مي زند و زمزمه مي كند كمي جلوتر رفتم ،رقص اشكهايش را بر گونه هايش مرا به ياد شبنم نشسته بر برگ گل انداخت گريه هايش بر گفته هايش چتر مي انداخت ،كمي تأمل كردم تا در تابلوي شكسته واژه هايش جمله نا تمامش را بخوانم. گفته شكسته اش را ترميم كردم كه مي گفت اي شهيدان اگر من هم پاك بودم با شما بودم.

‹‹به نقل از برادرشهيد عيسي بحراني دشتي››

‹‹وظيفه شناسي››

اوايل جنگ بود در مدخل ورودي شهر بوشهر ايست و بازرسي ،وسايل نقليه را بازبيني مي كردند با وسيله نقليه خود در حركت بودم كه به پست مربوطه رسيدم ماشين ها را يكي يكي بازرسي مي كردند نزديك كه شدم موسي را ديدم لهذا تصميم گرفتم كه توقف نكنم . او مرا مي شناسد ،با او همسايه ام به همين خاطر كه شده ماشين را بازرسي نخواهد كرد در همين فكر بودم كه تابلوي ايست را بالا برد و از من خواست درب صندوق عقب را باز كنم .فهميدم كه وظيفه را مي شناسد نه شخص را

‹‹به نقل از سيد حسين حسيني››

‹‹آخرين شب››

شب بود و ستاره ها گرداگرد ماه به طواف مي رفتند و ما در خانه اي گلي كنار فانوسي شبهاي زمستاني را به گرماي دلهاي بي كينه مان پشت سر مي گذاشتيم. پدر،مادر،برادر و خواهر همه آرامش آن شب را به خاطر جمع بودن احساس ميس كردند. صداي موسي همه نگاهها را به سوي خود معطوف كرد ،سكوت به كلبه محقر و آنچه در آن بود خيمه زد و چشم ها به سوي يك نفر خيره گرديد. موسي گفت:همه جمع شويد. همه دور او جمع شديم و چنين گفت: من فردا عازم جبهه هستم اما اين رفتن برگشتي ندارد ،آري او رفت و براي هميشه بر نگشت .

‹‹خوشترين جا››

در كنار خاكريز يكي از مناطق جنگي مستقر شديم فاصله چنداني با عراقيها نداشتيم،كاملاً در تيررس بوديم اگر سر از خاكريز بالا مي برديم در ديد عراقيها قرار مي گرفتيم .موسي نيز در كنار ما بود.خيلي بي باك بود به او گفتم اينجا بسيار خطرناك است و بدترين جا مي باشد .جواب داد بدترين جا خوشترين جاي من است .مدتي بعد صداي ناله موسي به گوش رسيد .به سوي او دويدم ديدم لباسش به خون سرش رنگين شده است او مجروح شده بود .

‹‹به نقل از حميد دشتي››

‹‹خوابي كه تعبير شد››

خواب ديدم دو نامه از موسي بدستم رسيده يك نامه كه عكس دارد و يك نامه بدون عكس بعد از آن خواب خبر شهادت او به خانواده ما اطلاع دادند.

‹‹به نقل از زن برادر شهيد>>

منبع:کتاب اصحاب یمین

مؤلف: سیدمحمدجوادحسینی


|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
نویسنده : میثم بحرانی
تاریخ :